گفتم ته شب . یک غزل ای ماه بگویم
از چشمه ی چشمان تو در راه بگویم
گفتم که بیا رخ بنشان قلعه همین است
باید بروم قصه به آن شاه بگویم
امشب چه شب خوب و قشنگی است تو هستی
از پنجره با چشمت تو صد آه بگویم
اما نه خدا قسمتان کرده بنالیم
در خواب به چشمان تو گه گاه بگویم
مختار تویی هرچه بگویی بپذیریم
خواهی که بخوانم به لبت خواه بگویم
وقتی که خدا گوش به چشمان تو کرده است
باید به خدا هم بد وبیراه بگویم
نظرات شما عزیزان:
نظر می رسد که زندگی بی تو
یعنی هیچ
حالا که رفتی
فهمیدم که فقط به نظر می رسید..!